تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم |
نمیدانم چرا حتی نگاهت هم نمیکردم...
همین امروز وقتی از کنار خاطراتم میگذشتم من!
تو را دیدم ـ همان حال دو سال پیش من بودی.
همان خیسی دستانت که با دستان من خوش بود-
همان چشمان رنگینت
همان آشفتگی مبهمت.اخم نمکینت...
من آرام از پس خرواری از ماشین
نگاهم را ز تو آگاهانه دزدیدم..
دلم سر خورد- نگاهم رفت تا آن روزهای خوب با تو!
و بوق یک دو تا راننده ی بی صبر...
و وقتی چشم در چشمت نگاه کردم
صدای خفته ای از عمق جانم- ناله زد...
دیگر گذشت آن روزهای
خوب با هم بودن و ماندن...!!!
دلم میخواست تو همرنگ رویا های من بودی
همین حالا...
که مرغ جانمان در اوج پرواز است
نگاهم ساکت و سرد است
دلم آشوبی از تنهایی و درد است...
تو می آیی دمادم توی ذهن خاطرات خسته ام
آرام میگویی ...
نگاهم کن!!!
ومن می آیم از آن روز های سرد
برای گوش جانت می سرایم کلامی از سرود درد
تو می رنجی ولی مردانه میخندی!!!
و من مبهوتم از این صبر
ازین باور ...ازین امید
که با تو می شود با چشم های کور دل دید.
دلم میخواست با تو می نشستم پای آن پیمان نا بسته
همان عهدی که چشمان سیاهم را به چشمان زمردگون تو پیوند جان می زد
ولی افسوس...
گاهی میشود دریای احساسات من مواج وطوفانی!
دلم میخواهدت حتی دراین طوفان
و تو حرف دلم را خوب می دانی...
chatdel.com بهترین چت روم برای ایرانیـــان
Oodi3 |