آنروزها یادم هست وقتی کوچک بودم خانمان،کوچه ی تنگی تا لب پنجره ی آنها داشت طعم دیدار رخ یارقشنگ بهترین لحظه ی دیوار درآن پنجره بود پشت دیوار، درآن خانه ی گرم پیش آن پنجره اوتنها بود و من آنسو، پای دیوار بلند روی پوسیدگی کنده ی چوبی رفتم پنجه هایم، تا سرشیشه ی دیوار رسید رفتم ازکودکی کوچه به بالای خطر او چقد زیبا بود...
نظرات شما عزیزان:
Oodi3 |